به روی شانه ی غربت فرو ریخت
شبیه برجی از وحشت ، فرو ریخت
دلم مثل « پلاسکو» شعله ور شد
میان بهت یک ملت فرو ریخت !!
#شهاب_گودرزی/۳۰دی۹۵
زمانه شعله ور می شـد،زمیـن و آسمان می سوخت
شب از تنهایی خود ،کهکشان در کهکشان می سوخت
چنان در معـرض دریای آتش ، عاشـقان بودنند
که از هُرم نگاه عشق، مغز استخوان می سوخت
چنان می سـوختم در خـود که در آن بـرزخ وحشی
عرق می ریخت روح من ، زبانم در دهان می سوخت
در آن شب، گیسوان آتش از عمق سیاهی ها
رها می گشت در باد و تمام گیسوان می سوخت
چه شب ها شانه هایـت، تکیه گاه غـربت مـن بود
میان شعله ها،آن شانه های مهربان می سوخت
عطـش بود و غریبـی بود و آتش در میان می ریخت
تمام من، تمام من در آن شب بی امان می سوخت
#شهاب_گودرزی