فرصتی برای پرنده شدن

سروده ها و نگاشته های یدالله گودرزی

فرصتی برای پرنده شدن

سروده ها و نگاشته های یدالله گودرزی

باران تهران را فراموش کرده است !

۱۹ بهمن ۱۳۹۴

غرلی از دهه ی هفتاد


من مانده‌ام شکسته و پر بسته٬ در ابتدای راه تو ای تنها

تـنـهاتـر از نــگــاهِ تـوام امــروز٬ تـنـهاتـر از نـگاهِ تـو ای تنـها


این آسمان٬ زلالی دستانت٬ باران٬ شکوهِ شرقی ِ چشمانت

جز اشک‌های ساده‌ات اما چیست٬ در این میان گواه تو ای تنها؟


ای عصمتِ اصیل ِمعمایی٬ نیلوفر شبانه‌ی بودایی

جز عشق ِ بی‌دریغ چه بود آیا٬ پیش خدا گناه تو ای تنها؟


رفتی و در ادامه‌ی راه تو٬ باران گرفت و آینه‌ها تر شد.

رفتی و در مقابل من جا ماند٬ چشمان سر به راه تو ای تنها


گر برق عشق چهره برافروزد٬ چشمی به داغ های دلت دوزد

ترسم تمام آینه‌ها سوزد٬ از شعله‌های آه تو ای تنها


من مانده‌ام شکسته و پر بسته٬ در ابتدای راه تو ای تنها…

*شهاب گودرزی


نه !

گلایه نمی کنم

کار از این حرفها گذشته است

این شهر

طعم قدمهایت را نخواهد چشید !

تو که سهل است

حتی باران

تهران را فراموش کرده است!

#شهاب_گودرزی_۳دی۱۳۹۴


برای حال هوا که مثل ما خوب نیست!


ببند پنجره را ، روحِ شهر آلوده ست

هوای شهر پُر از سُرب و سرفه و دوده ست


ببند پنجره را …آدمی بدونِ دَم است

نَفَس، پرنده ی مُرده،درخت فرسوده ست


هوا، حواله ی مرگ وترانه تعطیل است

نَفَس به ثانیه افتاده ، عشق نابوده ست !


ببند پنجره را …آسمان تهیدست است

هجوم ابرِ نَفَس سوز، توده در توده است


ازاین هوای تباهی اسید می بارد

دراین سَمومِ نَفَس گیر، عمر، بیهوده است


خیالِ راحتِ مسئول بی سیاستِ شهر

بدونِ ذره ای از ابتکار، آسوده است…!


#شهاب_گودرزی_۲۹آذر۱۳۹۴

شعرهایی از نزار قبانی، ترجمه شهاب گودرزی

۱۴ آذر ۱۳۹۴

*کتاب دستان تو*

کتاب دستان تو امپراتور کتابهاست
با شعرهایی آراسته به طلا
ومتن هایی با تار وپود زر
با رودخانه های شراب
و رود ترانه و طرب!
دستانت بستری از پر
که هنگام غلبه ی خستگی
برآن پلک می بندم.
دستانت ، ذات شعرند در فرم و معنا
بی دستانت
نه شعر بود ،نه نثر
نه چیزی که به آن ادبیات می گویند !

*نزار قبانی
ترجمه : شهاب گودرزی

*سکوت *

آیا عاشقانه هایم را
هنگامی که سکوت کرده ام
می شنوی ؟!
سکوت ،بانوی من
بهترین سلاح من است
هنگامی که نزد منی بهتر است سکوت کنی
سکوت رساتر از هرصدایی است
و بهتر از هر زمزمه ای !

*نزار قبانی
ترجمه : شهاب گودرزی

*آتش بس *

در شعر
چیزی با نام آتش بس وجود ندارد
مرخصی تابستانی وجود ندارد
مرخصی استعلاجی وجود ندارد
مرخصی اداری وجود ندارد
باید در معرکه حاضر باشی
تا آخرین قطره از خونت
یا آن که جا بزنی و از بازی بیرون بروی !

*نزار قبانی
ترجمه : شهاب گودرزی

از مجموعه در دست چاپ : زنی در من قدم می زند !
گزیده ای از شعرهای چاپ نشده ی نزار قبانی
ترجمه یدالله گودرزی (شهاب)

آنک های در دست چاپ

۱۳ آبان ۱۳۹۴

از مجموعه در دست نشر: “شب نمی گذارد که بخوابم !”

نوسروده ها و آنک های شهاب گودرزی

۱

پاییز است

میان مهر و آبان پلی می زنم

تا تو

مهربان ِ من باشی !

۲

آبان

شاعرانه ترین ماه جهان است

از آن رو که تو در آن به دنیا آمده ای !

۳

باران می بارد

و شاعرانگی ام

مثل دردی لجوج و قدیمی

عود می کند !

۴

بی ترانه ام !

بی خانه ام

از چشمانت برای این آواره

ترانه ای بساز

ازآغوشت خانه ای !

۵

من “دارا” نیستم

اما تو بی شک

سارایی!

۶

تنهایی ام سر به فلک می گذارد

وقتی که

شانه های تو را ندارم !

۷

از ماضی ها و مضارع ها خسته ام

بنشین !

دلم برای یک حال ساده تنگ است !

۸

چشمهایت حرف ندارد

پس تا همیشه

سکوت می کنم!


#یدالله گودرزی(شهاب)/ آبانستان ۹۴

غزلهایی از جنس ِ آتش، یادگاران ِ دورانِ مرد و نبرد

۳۱ شهریور ۱۳۹۴

در معـرض دریای آتش

زمانه شعله ور می شـد،زمیـن و آسمان می سوخت

شب از تنهایی خود ،کهکشان در کهکشان می سوخت


چنان در معـرض دریای آتش ، عاشـقان بودنند

که از هُرم نگاه عشق، مغز استخوان می سوخت


چنان می سـوختم در خـود که در آن بـرزخ وحشی

عرق می ریخت روح من ، زبانم در دهان می سوخت


در آن شب، گیسوان آتش از عمق سیاهی ها

رها می گشت در باد و تمام گیسوان می سوخت


چه شب ها شانه هایـت، تکیه گاه غـربت مـن بود

میان شعله ها،آن شانه های مهربان می سوخت


عطـش بود و غریبـی بود و آتش در میان می ریخت

تمام من، تمام من در آن شب بی امان می سوخت !

# یدالله گودرزی


ای خاک! (برای ایران ِ کوهوار)

روح تنهای تورا آینه دارم ای خاک!

پیشِ آیینه ی تو مثلِ غبارم ای خاک!


وسعتِ شرقی تو دشتِ شقایق شده است

دوست دارم که براین دشت ببارم ای خاک


همه ی سعی من این است دراین قحطیِ عشق

که تورا سبزتر ازقبل بکارم ای خاک!


در دلت-این تپشِ نبضِ زمین- خیمه زده است

ریشه های کُهنِ ایل وتبارم ای خاک


آرزو می کنم ای بسترِیارانِ شهید

لحظه ی مرگ تو باشی به کنارم ای خاک!


تو همه دار و ندارِ دلِ تنهای منی!

گرچه حتی وجبی از تو ندارم ای خاک!

# یدالله گودرزی


حماسه خرمشهر

ای عطر نجیب نان و گندم.

در موسم سبز فصل پنجم

ای شهر همیشه سبز و خرم.

از خاطره ها نمی شوی گم.

این خسته ی کوله بار بسته

با یاد تو می کند تکلم

یک شروه ،دو بیتی و حماسه

یک کوچه، ترانه و ترنم

اینها همه ارمغانی از ماست

با خنده و شادی و تبسم

برخیز و به پاکن آتش و شور

ای مستی خفته در دلِ خُم.

چیزی به کفم ندارم، ای سبز

جز یک دو سه بیت دست چندم


… با این همه زنده ای همیشه

در جاری خاطرات مردم

# یدالله گودرزی


غزلهایی از دیر و دور !

۲۸ مرداد ۱۳۹۴

ای مبهمِ همیشه فراتر ز آرزو

تو کیستی و گم شده ای در کجا؟ بگو!


لرزید زانوان من از این همه سکوت

پوسید شور و شوقِ قدم های ِجست وجو


می روید از سکوتم و آوار می شود

اندیشه ی شکستن ِدیوارِ روبه رو


دیری است حسرتِ تو به جانم نشسته است

چون استخوان به چشمم و چون خار در گلو!


از این همه غروبِ پریشان، دلم گرفت

آیا کجاست ساحل امن نگاهِ او؟؟!


این است آن حقیقت همواره ای عزیز!

ما پیر می شویم در آیینه،مو به مو؟


# یدالله گودرزی(شهاب)


می کشم بر شانه هایم غربت ِاندوه را

غربتِ اندوهِ بی مانند ِهمچون کوه را


شانه هایم زیر این بیداد کم می آورند

کاش می شد کوه باشم این غم ِ بشکوه را


کاش دست مهربانی می زدود از روی لطف

لایه لایه دردهایِ مبهم ِانبوه را


کاشکی دریادلی با ما روایت کرده بود

درد های بی شمار ِشاعری نستوه را


دردهایی چون خوره خونِ غزل را می خورّد

کاش می شد باز گویم دردهای روح را…!


# یدالله گودرزی(شهاب)