فرصتی برای پرنده شدن

سروده ها و نگاشته های یدالله گودرزی

فرصتی برای پرنده شدن

سروده ها و نگاشته های یدالله گودرزی

زلال و پاک چون الماس بودند

۲۶ خرداد ۱۳۹۴

*آنک*

بایاد ۱۷۵غواص پرنده


آسمان ، دریایی ست

که آغوش می گشاید

برای غواص های پرنده !

*یدالله گودرزی


زلال و پاک چون الماس بودند

همه در شکل رفتن خاص بودند

صد و هفتاد وپنج آیینه – ماهی

میان خاک هم غواص بودند !

* یدالله گودرزی


چارانه ها !

تو حادثه ی بزرگ فردایی تو

در ساعت بیست و پنج می آیی تو

باید که تو را دوباره تفسیر کنند

حرف سی وسوم الفبایی تو!

* یدالله گودرزی(شهاب)


با خنده ی من غرق تبسم شده است

با گریه ی من شور و تلاطم شده است

از بند هزار توی جانم رسته است

مردی که میان سایه ها گم شده است !

* یدالله گودرزی(شهاب)


روح و پی استخوان و تن می سوزد

جانم به هوای خویشتن می سوزد

یک عمر به حال همگان سوخت دلم

اکنون دل من به حال” من “می سوزد !

* یدالله گودرزی(شهاب)


بانو! همه ی ترانه ها قربانت

این جان بلا گرفته سرگردانت

چشمان من این دو دربدر می ترسند

از آن دو پلنگ خفته در چشمانت

* یدالله گودرزی(شهاب)


جان سینه ی پر نیاز دارد ای دوست

چشمان تو بس که ناز دارد ای دوست

کوتاه کنم حدیث گیسویت را

این رشته سرِ دراز دارد ای دوست!

* یدالله گودرزی(شهاب)


تو یاس منی! شود که من یاس تو باشم؟!

دلبسته ی شانه های احساس تو باشم؟؟

در بین تمام عاشقانی که تو داری،

ای کاش که من مخاطب خاص تو باشم!!

* یدالله گودرزی(شهاب)

ماندنی ترین صدا

۲ خرداد ۱۳۹۴

سوگسروده ی یدالله گودرزی در فقدان اندوهبار ماندنی ترین صدا، مهران دوستی:

مهران! صدای روشن تو جاودانه است
در رادیو،طنین کلامت، نشانه است

چون آسمان صدای زلالت عمیق بود
چون کهکشان، هوای دلت بیکرانه است

دیگر کسی به اوج صدایت نمی رسد
تکرار این صدای درخشان، فسانه است

تو تک ستاره بودی و بین شهابها
تابیدن گلوی تو بی شک،یگانه است

**
مهران دوستی به روانی شعر بود
نامش شبیه یک غزل عاشقانه است….

دو بیتی های بهاری گودرزی

۲۸ اسفند ۱۳۹۳

در پیشواز بهار، در طلیعه ی نوروز هزاران گل نثارتان!
*********
دوباره یک جهان گلبوسه دارد
لب هر پنجره گل می گذارد
زمین را حال خوبی دست داده
بهاران باز دارد می بهارد!

* یداله گودرزی/بهار ۹۴*

چه عطر دلپذیری در زمین است
دوباره حال و روزم بهترین است
گل و باغ و بهار من تویی تو!
بهاران با تو، با تو دلنشین است!

* یداله گودرزی(شهاب)

زمانه از زمستان روی برتافت
لباسی بر تن لخت زمین بافت
حقیقت را بگویم ای گل من !
بهار از دامن تو گسترش یافت !

* یداله گودرزی

بهار آمد من و تو را صدا کرد
زمستان را به حال خود رها کرد!
درختی بی بر و خشکیده بودم
مرا با دستهایت آشنا کرد!

* یداله گودرزی


شعرهایی از نزار قبانی /ترجمه: یدالله گودرزی

۲۷ دی ۱۳۹۳
کودکان سنگ 
جهان را خیره کردند
و در دستانشان چیزی نیست
جز سنگ
مثل چلچراغهاتابیدند
و چون مژده ها دمیدند
ایستادند ، منفجر شدند و به شهادت رسیدند
و ما چون خرس های قطبی ماندیم
با پوست ضد حرارت
تاپای مرگ برایمان جنگیدند .
و ما درقهوه خانه ها نشستیم
چون بزاق صدف
یکی دنبال تجارت است
دیگری یک میلیارد دیگر می خواهد
و زن چهارم!
با سینه های عمل کرده !
یکی در جستجوی قصر سلطنتی
و دیگری دلال اسلحه !
یکی در رویای مسابقه ی برگشت
و یکی در جستجوی اریکه و سپاه و تخت !
آه ای نسل خیانت
و ای نسل دلال ها !
و ای نسل تفاله ها
و ای نسل هرزگی ها
به زودی – هر چقدر هم طول بکشد – ویرانتان می کنند
کودکان سنگ !
* نزار قبانی /ترجمه: یدالله گودرزی

تعاریف

من ضد هر گونه تعریف برای عشق هستم
زیرا جمع همه تعریف هاست.
عشق ، ضد همه ی پندهای قدیمی
و ضد همه ی متن ها
و ضد همه ی آیین هاست.
عشق را تنها تجربه ها می سازد
و دریا را، بادها و کشتی ها
و هیچکس جز جنگاورنمی تواند از جنگ بگوید
من عشق می ورزم
اما اگر درباره ی آن بپرسید
بهتر است که هیچ نگویم !

* نزار قبانی /ترجمه: یدالله گودرزی

یک جرعه غزل هفت ساله!

به آستان قبله هشتم
ای ستونهای زمین! گلدسته های سربلند!
ای رواق زرنگار! آیینه های بندبند!
ای مقرنس های چوبی، گنبد زرین کلاه
بر سر آن آستان پر شکوه بی گزند
بر سر هفت آسمان، آن مهربان افراشته است
چتری از بال کبوتر، از حریر و از پرند
دست او اینک پناه آهوان خسته است
بال بگشایید از شوق، آهوان درکمند
کفتران آسمانی هم اسیر دام او
می کشاند هر دلی را در رهایی ها به بند
یاد او در عمق دل ها می شکفد مثل نور
نام او در کام جان ها می تراود همچو قند
ای حضور هشتمین! افتادگان غربتیم
دست ما را هم بگیر از لطف، ای بالا بلند!
یداللَّه گودرزى(شهاب) /بهار ٨٢
گل سرسبد
مگر تو می توانی لحظه ای ای خوب، بد باشی؟!
اگر حتّی طریق دل شکستن را بلد باشی
شبیه کودکی هایم پُرم از عشق و از رویا
مبادا آنکه بر احساس پاکم، دست رد باشی
برایت دسته ا ی گل با دلی سرسبز آوردم
به امّیدی که مثل گل همیشه سرسبد باشی
دلم همواره می خواهد بروید بر لبت لبخند
اگر می خواهی آن گونه که راضی می شود باشی!
طلایی می شوم با تو همیشه کیمیای من!
دعای هر شبم این است: با من تا ابد باشی!
یداللَّه گودرزى(شهاب)
هبوط
چگونه وهم ِ زمین سبب شد که تا من از آسمان بیفتم؟!
فرو بغلتم ازاوجِ بودن به دامن این جهان بیفتم؟
مرا مکان اوجِ لامکان بود،مرا سجودِفرشتگان بود
ولی فریب گناه وگندم سبب شد از لامکان بیفتم
چگونه گم شد عصای ایمان؟کجاشد آن روشنای پایان؟
که مثل قومِ کلیم، حیران به تیهِ وهم وگمان بیفتم
کجا شدآن روح عاشقانه؟کجا شدآن حس همدلانه
که باید اکنون در این میانه غریب وبی همزبان بیفتم
چگونه بودم چگونه گشتم؟!-چه سرنوشتِ غم آفرینی!-
که از رهایی و بیکرانی به چنبر نام ونان بیفتم!
مرا دگر شیوه ای نمانده ست به غیرِ رسوایی تو ای عشق
دگر ندارم زخویش باکی که باز هم برزبان بیفتم!
یداللَّه گودرزى(شهاب)