لحظه ها خاموشند
یادِ تو مثلِ نسیمی روشن
روی تاریکیِ یکدستِ سکوت
طرحی از نور و صدا می ریزد
ناگهان
خاطره های خاموش
بی هوا
جان می گیرند…!
**
با تو این روزنه ی شب زده روشن می شُد
با تو خاکسترِ اندیشه ی ما
گُل می داد
تو نزول ِ گل و باران بودی
حُرمتِ نان بودی
روبروی دلِ بی کینه ی تو
دلِ آیینه ی تو
کفر، ایمان می شُد
تو به ما جُرئتِ پرسش دادی
غنچه ها نام تو را می گفتند
با تو می شد گل بود
با تو می شد گل کرد
با تو تَن ، جان می شد
غول،
انسان می شد!
یدالله گودرزی (شهاب)