سرگشتگیِ مرا پایانی نیست
اگر تو نباشی،
از کوچه پسکوچه های کولابا
تا پلّه های سنگی کولوسئوم
از رازهای رازان
تا حیرتِ سبزِ رود سِن
از هزارتوی متروی پاریس
تا خیابانهای مشّجر رُم !
رودی هستم
سرگشته، خسته، نا آرام
که در مردابهای زمان می ریزد
و باز جاری می شود
و جاری می شود
از راه و بیراه می گذرد
و هر بار به هیاتی تازه در می آید
به شکل نغمه ای سیّال
یا گلادیاتوری دلزده و بی حال
در آخرین ایستگاه!
سرگشتگیِ مرا پایانی نیست
اگر تو نباشی،
در فراخنای جهان
همه ی راهها به رُم ختم می شوند
امّا در رُم
همه ی راهها به تو !
یدالله گودرزی/ رُم، مرداد ۹۷
قشنگه