ای عشق بخارایی!
می آیم از آن سوی شب، با خاطره ا ی نورانی
با کاهکشانی در پی، سرمست ز دست افشانی
ماه، آینه ا ی در دستم، خورشید به دیگر دستم
در برکه ی شب می رانم بر زورق سرگردانی
در رقص و سماعی دیگر، در جذبه و حالی دیگر
می چرخم و می چرخانم در دایره ی حیرانی
رؤیای زمینی بودن، با عقل جهان پیمودن
در دام زمینم انداخت، در چنبره ا ی شیطانی
ای عشق بخارایی هان، تا شهرِ سمرقندم خوان
دلتنگم و گیج و حیران، از این خردِ یونانی
بنشین که بگویم ای دوست! تعبیر شکست خود را
چین های پیاپی دارم در آینه ی پیشانی
تندیس هبوطم اکنون، سرگرم سقوطم اکنون
با دست و دهانی سنگی با همینه ا ی سیمانی
یدالله گودرزی(شهاب)
چند آنک
۱
پیر شدیم
نه به پای هم
به دست هم !
۲
رسیدن ، همیشه خوب نیست
وگرنه انار
از رسیدن
اینهمه دلخون نبود !
۳
بیزارم از سکوت
رهایم کن
در دره ی عمیقِ صدایت !
۴
به خواب پناه می برم
کاش مرا ببَرَد
یا تو را بیاوَرَد !
*شهاب گودرزی
*نشانی تلگرام: Aanak_poem@