فرصتی برای پرنده شدن

سروده ها و نگاشته های یدالله گودرزی

فرصتی برای پرنده شدن

سروده ها و نگاشته های یدالله گودرزی

آنسوی زندگی

۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۳

شعر برای زندگی متولد می شود، برای جاودانگی.اصلا شعر ضد مرگ است،می خواهد بماند وجاودانه بماند. با مرگ مبارزه کند وآن را پس بزند .اما خب مرگ هم واقعیتی است ناگزیر وناگریز در زندگی.
باری! سالها پیش غزلی سروده بودم درحال وهوای فضای سبک اصفهانی(هندی) آن روزها و در مجموعه اولم آمده بود ودر نشریات آن زمان هم نشر یافته بود وبرخی دوستان هم که زیاد هم سلیقه نبودیم خوششان آمده بود.فراموشش کرده بودم تاآنکه اتفاقی چیزی خواندم در وبلاگی که تعجب وتاثرانگیز بود، وآن اینکه کسی وصیت کرده بود این شعر را روی سنگ مزارش بنویسند.(البته شده که به سفارش چیزی دراین راستا بنویسیم وبه کار سنگ مزار بیاید و اهل شعر معمولا ازاین سفارشها گرفته اند و دوستانه وهمدلانه بیت یا ابیاتی به فراخور نوشته اند)این اتفاق البته کمی خاص بود. خاطرات کسی که خواهرش سرشار از زندگی وحس ناب زیستن چون شمع روبرویش آب می شود ومی داند که دارد می رود و….بخشی ازآن مطلب را خودتان بخوانید:
“بدترین وضعیت روزهایی بود که خواهرم از شیمی درمانی می اومد. تمام شب حالت تهوع می داشت. نه میتونست تو جمع باشه نه تنها.
ما شب های زیادی با هم بیدار بودیم. خواهرم دختر خیلی جسور و زیبا و باهوش بود. بیماریش هیچ وقت براش ضعف نبود. تو خونه درس میخوند و کمتر دبیرستان می رفت اما همیشه بهترین بود. تو دبیرستانشون به اون به دید یک دانش آموز نگاه نمیکردن حتی هم دوره ای هاش مثل دبیرهاشون با خواهرم رفتار میکردن. اگر کسی نمی دونست نمی تونست به این راحتی حدس بزنه بیماره. مگر ظاهرش. صورت نحیف و رنگ پریده و …
بعضی وقت ها که سرحال بود پیش هم دردل میکردیم. از آرزوهامون میگفتیم از آینده مون. از زندگیمون. از سلامتی که بدست خواهد آورد. از همه چیز…
دارو و قرص و آمپول های مسکن رو فقط از دست من می گرفت. ماه های آخر زندگیش سخت ترین روزهای زندگی من بودند. تا آخرین لحظات زندگیش پیشش بودم جز زمان مرگش. که پدرم خواست نباشم. اون شب ، شب سنگینی بود. آخرین شب بهار چشم های زیبای خواهرم از من دریغ شد.
خواهرم خودش خواست که روی سنگ مزارش این شعر نوشته بشه:
آن کیست که چشمان تری داشته باشد
تا بر سرخاکم گذری داشته باشد
بر گور من ای دوست به دنبال چه هستی ؟
هیهات که این خانه دری داشته باشد..
*البته بیت اول و آخرش نوشته شد.
این روزها دلتنگ روزهای نوجوانیم هستم. این روزها دلتنگ خواهرم هستم.”
نشانی وبلاگ……
آن کیست…
آن کیست که چشمانِ تری داشته باشد؟
تا بر سرِخاکم گذری داشته باشد؟!
بر گور ِمن ای دوست به دنبال چه هستی؟!
هیهات! که این خانه دری داشته باشد
هنگامِ دریدن شد وشمشیر مهیاست
کوآن که دراینجا جگری داشته باشد؟
بی هیچ گمان منتظر بو سه ی تیغ است
هر کس که دراین راه، سری داشته باشد!
سر می زند از آن سوی این قافله خورشید
آری! اگر این شب سحری داشته باشد
ما گمشده در گمشده در گمشده هستیم
“شاید کسی از ما خبری داشته باشد!”

یدالله گودرزی/۱۳۷۰
گناه من!
ای گنگ! کمتر سر بکش در پیش راه من
وحشت کن از پایان این عمر تباه من
می پاشد از هم استخوانهای مرا آخر
پتکی که می کوبی میان گیجگاه من
ای بُهتِ سرخِ از تپش افتاده ،ای تاریک!
خشکیده بر دروازه ی حسرت ، نگاه من!
ای کوبشِ همواره ! ای دیوار رو در رو
رحمی به حال دستهای بی پناه من!
معجون یاس و مرگ همچون آتش سیال
جاری ست در دهلیز رگهای سیاه من
من روح خود را با دو دست خویشتن کشتم
دیگر نمی گنجد به دوزخ هم گناه من!

*یداللَّه گودرزى(شهاب)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.