فرصتی برای پرنده شدن

سروده ها و نگاشته های یدالله گودرزی

فرصتی برای پرنده شدن

سروده ها و نگاشته های یدالله گودرزی

بیا هریک نهالی را بکاریم!

سال نو همچنان مبارک!
بقول سعدی زمان نوجوانی چنان که افتد ودانی! سر پرشور ودل پابراهی داشتم . شعر را با غزل و چارپاره شروع کرده بودم و گاه به جشنواره های شعری هم ناخنکی می زدم و دستلافی هم به کف می آوردم! ازجمله ی آنها این چارپاره است که جوایزی هم برده وبرای جنگل سروده شده وبهارانه ودرهمان حال و هوای آغاز سرودن من ست،شما هم هوای مارو داشته باشید و با همان حال وهوا بخوانید!

“هریک نهالی را بکاریم”
نشسته در افقهای نگاهم
شکوه پهنه زیبای جنگل
مشامم را هماره می نوازد
هوای پاک و روح افزای جنگل
**
درختان صف به صف در ابر و باران
بسوی آسمانها قد کشیده
به روی گیسوان سبز آنها
زلال ِ قطره ی شبنم چکیده
**
بهاران در حضور خرمِ خویش
تجلی می کند از تار و پودش
پس از باریدن باران همیشه
طراوت می تراود از وجودش!
**
درآواز قشنگ رود وبرکه
بیا تا مثل جنگل سبز باشیم
دل خود را برای “جشن رویش”
میان وسعت جنگل بپاشیم
**
زجنگل تازه بودن را نگیریم
بیا تا حرمتش را پاس داریم
برای وسعت این مخمل سبز
بیا هریک نهالی را بکاریم

شاعر:یدالله گودرزی

عشق است
عشق است آن دو پنجره ی روبروی هم
عشق است آن دو حنجره ی روبروی هم
عشق آینه ست. آیِنه ای در مقابلت
آن را بگیر سمت ترک خورده ی دلت
عشق آن نخِ رها ست که چون بادبادکی
برده دل تورا به فضاهای کودکی
عشق است آن صدای رها گشته از ازل
عشق است آن طنین فرو خفته در غزل!
این عاشقانه طعم گس عشق می دهد
طعم معطر وملس عشق می دهد!
از آن شمیم شیر و عسل در تراوش است
چون مزه ی ترنج و انار است, میخوش است
در تنگ سرخ عشق , دوماهی شناور است
از هرچه بگذری سخن دوست خوشتر است
عشق است آن دو پنجره روبروی هم….
*یداللَّه گودرزى(شهاب)

yadollah_goodarzi@yahoo.com

..ویکی از غزلهای اولین کتابم(که جاودانیاد قیصرامین پور،استادم،دوستش می داشت):
عشق تهیدست
گر باید از این گونه جدا زیست چنین پَست
نفرین به من ای مرگ! اگر از تو کشم دست
در این شب بیهوده به دنبال چه هستی؟
وقتی که به جز مرگ دگر هیچ نمانده است؟
در کوچه ی خورشید قدم می زدم امّا
خورشید به شب ختم شد و کوچه به بُن بست!
ای یار! که لب های تو در دسترسم نیست
بگذار که با یاد نگاهِ تو شوم مست
می خواهمت ای گنج که در چنگ من افتی
امّا به چه دل خوش کند این عشق تهیدست؟!
ای مرگ! که عمری به تمنّای تو بودم
آن سوی مه آلود تو آیا خبری هست؟!
آمیزه ا ی از دلهره و عشق و صراحت
طی شد همه ی عمر من ای دوست! از این دست…

*یدالله گودرزی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.