فرصتی برای پرنده شدن

سروده ها و نگاشته های یدالله گودرزی

فرصتی برای پرنده شدن

سروده ها و نگاشته های یدالله گودرزی

#جنگل_مخمل




چشمانِ توشعری ست که صدقافیه دارد
امّاچه کنم؟با دلِ من زاویه دارد!

این آبیِ بی واهمه،این شهرِستاره
چون علمِ نجوم است که صدفرضیه دارد

چشمانِ توچون معدنی ازنور وبلور است
البتّه غنی سازیِ آن حاشیه دارد!

این سفره ی رنگینِ قلمکار، کجایی ست؟
کزفلفل و نعناو نمک، ادویه دارد؟!

این باغِ پُراز برکت واین جنگلِ مخمل
بارانِ شکوفه است که هرثانیه دارد

این دُرّ ِیتیمی ست که دلخواهِ جهانی ست
هرعاشقِ دلخسته ازآن سهمیه دارد

اینقدر مرا از درِخود بازنگردان،
هرقطره ازاشکِ منِ عاشق،دیه دارد

من گریه کُنان قصدِتقرّب به تودارم
هرکس به تونزدیک شود آتیه دارد...!

#شهاب_گودرزی #شاعران_معاصر #یدالله_گودرزی #شعر_شهود #شعر_امروز 

#از_یک_شعر_بلند



در شرقِ دور، مرگ
در هیاتِ پرنده ای می آید
شاید به شکلِ راهبه ای نارنجی
پَرهیبی از هیاکلِ بودا !
در خاورمیانه امّا مرگ
بس ناگهانی و دشوار است
گاهی سری است
لِه شده بر سنگ
گاهی تنی است
پَر زده از کوه!
در خاورمیانه، مرگ
چون موجِ انفجار می آید
و هر تکّه ای از تو را
در سطلِ خیابانی می اندازد.

اینجا، مرگ، سکّه ای است
در دستِ کودکانِ دبستان!

کابوسِ مرگ، هر روز
چون جوی خون
در ذهنِ آینه ها جاری ست

اینجا مرگ، گاهی به شکلِ جنگ است
گاهی به شکلِ صٌلح،
گاهی به شکلِ بُمب
در روکِشی شکلاتی!
گاهی به شکلِ رگبار
آمیزه ی جنون و خرافات!

اینجا همیشه مرگ،
در ترسناکترین قیافه ی خود
متولد می شود!


#یدالله_گودرزی #خاورمیانه #فغانستان #شهاب_گودرزی #افغانستان #شعر_امروز #شیعیان_هزاره 
_

#مثنوی_ماه



صبحِ فروردین، هوا شعرِ تَر است
این هوای ناب، از بس نوبر است

در بهاران، عید می آید به ما
جامه ی خورشید می آید به ما

در بهشتِ تازه ی اردیبهشت
حالِ دنیا هست بهتر از بهشت

می رسد خرداد با یک دنیا صفا
داغ خواهد شد تنور عشق ما

تیر می آید به قلب ِ عاشقان
در تبِ مرداد می سوزد جهان !

تابِ تابستان فراوان می شود
شهرِ شهریور نمایان می شود

می رسد از راه، مهرِ مهربان
می تراود مِهر، از کلّ ِ جهان!

مهر و آبان مهربانی می کنند
شیوه ی خود را جهانی می کنند

از دَمِ آذر سپیدی می وزَد
از زمستان، نا امیدی می وزد

می رسد دی با شبِ یلدایی اش
با طلسمِ دخترِ سرمایی اش !

بهمن از اوجِ سقوطی سهمگین
می شود آوار بر روی زمین

روی آتشدانِ چرخانِ زمان
دانه ی اسفند می ریزد جهان
**
روزگار، اینگونه می گردد به عشق
از خراسان، تا بُخارا و دمشق !

فصلِ پنجم، موعدِ دیدارِ ماست
عشق ورزی تا همیشه کارِ ماست...!


 #یدالله_گودرزی #بهار #شعر_امروز 

#باران

می ترسم دنیا را باران بگیرد

و تو با من نباشی

ازآن روز که رفتی

عقده ی باران دارم!

*

زمستان، بارانی اش را بر دوشم انداخته بود

اما باکی از سرما و دلتنگی نداشتم

باد، پشتِ پنجره زوزه می کشید

و تو نجوا می کردی: موهایم را نوازش کن!

اکنون اما نشسته ام

و باران شلاق می زند

بر بازویم، بر چهره ام، بر پشتم

به که پناه بیاورم

ای درسفر مثل ِ کبوتر؟!

چگونه از خاطره ها پاکت کنم؟!

که بر سینه ام نقش بسته ای

و در خونم خانه داری،

دوستت دارم هرکجا باشی

حتا در ماه !

در تو قسمتی است از تاریخ و سرنوشت

و وسعتی ناشناخته

که درآن پا گذاشته ام !


#نزار_قبانی ترجمه #یدالله_گودرزی (شهاب)


مرّیخ هم اگر تو باشی
سیاره ای سبز خواهد شد
با رودهای آبی
و گلهایی
که بالشِ سپیدترین رویاها
خواهند بود

#یدالله_گودرزی #شاعران_معاصر