-
" شبی با نامه هایت "
شنبه 19 آبان 1397 11:27
امشب به ذهنم رسید نامه های قدیمی را باز کنم و بخوانم نمی دانستم دارم با آتش بازی می کنم و با دست خودم قبرم را می کَنم! بعد از یک دقیقه انگشتانم آتش گرفت. بعد از دو دقیقه چراغ مطالعه ام شعله ور شد بعد از سه دقیقه روتختی ام آتش گرفت بعد از پنج دقیقه لباس خوابم سوخت و تنها تلّی از خاکستر از من بر جای ماند نمی دانستم نامه...
-
” جعبه یاقوت “
شنبه 5 آبان 1397 16:07
۲۵ مهر ۱۳۹۷ شبِ من شب تر از شبهای تار است که غمهای دلِ من بی شمار است به دستت می دهد یک جعبه یاقوت دل عاشق همیشه چون انار است! شکارم کردی امّا نامسلمان! دلم از دست رفتارت شکار است! رفیقان، حرفشان و قولشان است چرا پس قول تو بی اعتبار است؟! قرارِ تازه ای می خواهد و بس دلی که در هوایت بی قرار است گواهی می دهد گرچه دل من...
-
" طواف "
سهشنبه 1 آبان 1397 13:26
هرجای جهان ، این قبله نما را می گذارم باز حجرالاسود چشمانت را نشان می دهد تو کعبه ی سیال منی ! که مثل نسیم مدینه به مدینه می گذری بگذار با خلعت ِ عشق تو اِحرام ببندم بگذار در آستانه ی آن چشمها اعتراف کنم بگذار گردِ دستهای تو طواف کنم ! #یدالله گودرزی/
-
” آخرین عُقاب “
شنبه 28 مهر 1397 17:41
۲۵ مهر ۱۳۹۷ گرداگردت را رویا فراگرفته است از موهایت ابرها عبور می کنند و بارانها می بارند ! شانه های برفی ات در مِه فرو رفته است و سکوتی وهم انگیز سرتاسرِ این حوالی را در بر گرفته است دیگر پرنده ای نمانده است تا دراین کرانه بمانَد و بر لبه ی سکوت بخوانَد و من آخرین عُقابی هستم که لانه ام را در این دامنه ی مِه آلود گم...
-
اگر تو نباشی
شنبه 28 مهر 1397 17:36
۱۱ مهر ۱۳۹۷ سرگشتگیِ مرا پایانی نیست اگر تو نباشی، از کوچه پسکوچه های کولابا تا پلّه های سنگی کولوسئوم از رازهای رازان تا حیرتِ سبزِ رود سِن از هزارتوی متروی پاریس تا خیابانهای مشّجر رُم ! رودی هستم سرگشته، خسته، نا آرام که در مردابهای زمان می ریزد و باز جاری می شود و جاری می شود از راه و بیراه می گذرد و هر بار به...
-
من شاعر فیروزه های لاجوردم
شنبه 28 مهر 1397 17:34
۲۵ شهریور ۱۳۹۷ سرشاری از احساس ای پاریسِ بارانی وقتی که از آرامش و از عشق می خوانی در روزهایت چکه چکه می چکد خورشید شبهای تو چون تکّه های روز نورانی با رقص نور و شورِ آدمها سرت گرم است “ایفل” برایت صحنه را کرده چراغانی در تو هزاران چون ونوس غرقِ تماشایند سرشاری از استوره های نابِ یونانی درپیش چشم عاشقان، جاری ست رودِ...
-
تیتراژ قرار آسمانی
شنبه 28 مهر 1397 17:32
۹ خرداد ۱۳۹۷ ترانه قرار آسمانی شعر: یدالله گودرزی(شهاب) آهنگ: مهرزاد و میلاد عسکری – تنظیم: شعیب عرب (گروه آوان ).بشنوید: پخشکننده صوت 00:00 00:00 برای افزایش یا کاهش صدا از کلیدهای بالا و پایین استفاده کنید. یدالله گودرزی
-
روزی هزاربار به در می زند سکوت !
شنبه 28 مهر 1397 17:28
۲۸ فروردین ۱۳۹۷ در این غروبِ سرد، تَشَر می زند سکوت امشب دوباره سازِ دگر می زند سکوت وقتی دهانِ پنجره ها بسته می شود یعنی که بی ملاحظه پر می زند سکوت خورشید مُرده است و در این زمهریرِ مرگ در لا به لای آینه سر می زند سکوت! وقتی زبانِ زنجره ها را بُریده اند بر حنجرِ ترانه، تبر می زند سکوت نقشی شبیه بُغضِ کبودِ کبوتران...
-
✅ آنک غزل
شنبه 28 مهر 1397 17:01
بوی سیب از بُنِ گیسوی تو جاری شده است از نسیمِ خوشِ آن، خانه بهاری شده است هر نفس سوره ای از باغِ دلت می روید بلبل از خواندنِ آیات تو قاری شده است می زند نبض زمین، موقعِ خندیدنِ تو! سنگ از دیدنِ روی تو قناری شده است! طاقِ ابروی تو چتری ست به روی سرِ من سقفِ بارانیِ آن، آینه کاری شده است! در هوای تو پریشان به بیابان...
-
“یاد “
شنبه 28 مهر 1397 16:54
۲۶ اسفند ۱۳۹۶ لحظه ها خاموشند یادِ تو مثلِ نسیمی روشن روی تاریکیِ یکدستِ سکوت طرحی از نور و صدا می ریزد ناگهان خاطره های خاموش بی هوا جان می گیرند…! ** با تو این روزنه ی شب زده روشن می شُد با تو خاکسترِ اندیشه ی ما گُل می داد تو نزول ِ گل و باران بودی حُرمتِ نان بودی روبروی دلِ بی کینه ی تو دلِ آیینه ی تو کفر، ایمان...
-
” حس آمیزی”
شنبه 28 مهر 1397 16:51
۱۲ اسفند ۱۳۹۶ تو را با دستهایم می بینم، با لبانم می بویم و با چشم هایم می چِشَم ! هر روز صبح صدایت را می نوشم و نگاهت را می شنوم ! تو رساترین و زیباترین حسـآمیزیِ منی ! یدالله گودرزی (شهاب) …و اما غزل زیبایی چشمانِ تو حاشاشُدنی نیست* این چشمه ی راز است که معناشدنی نیست آیینه که آیینِ زلالی ست مرامش در معرض ِ چشمانِ تو...
-
در بندر شانه هایت
شنبه 28 مهر 1397 16:43
۲۴ دی ۱۳۹۶ شهاب گودرزی مهم نیست دریا سَرِ خورشید را زیرِ آب کند مهم نیست آسمان ماه را سر به نیست کند و ستارگان را بتارانَد من به خدایی دل سپرده ام که در پوستِ تو زندگی می کند ! شبها که بادها در روح من تنوره می کشند در بندرِ شانه هایت لنگر می اندازم و سر بر سخت ترین صخره می گذارم تا آنگاه که سوسوی آن دو فانوس خاموش شود...
-
ازاین سَمومِ نَفَس سوز
شنبه 28 مهر 1397 16:41
۱۳ دی ۱۳۹۶ دلم گرفته از این آسمانِ دودآلود ازاین تراکمِ غُربت به زیرِ چرخِ کبود ازاین سَمومِ نَفَس سوز و این تَراخُمِ اَخم ازاین هوای پُر ازسُرب و نایِ دوداندود! وفورِ این همه زردی میانِ دودِ سیاه فضای عاطفه را باز می کند محدود چه آسمانِ خسیسی! چه بادِ بی حالی! کجاست بارشِ بارانِ ابرهای حَسود؟! نشانِ شیطنتِ کودکانِ...
-
«پاییزِ برگْریز »
شنبه 28 مهر 1397 16:37
پاییزِ برگریز مانند یک مسافر ِغمگین از کوچه های ابریِ آذر عبور کرد و کوله بار ِ رنگیِ خود را بر دوشِ خُشکِ درختان نهاد پاییز برگریز با گامهای ریز از روی سنگفرشِ زردِ خیابان گذشت با مهرِ مهربان وداع کرد و دستِ آبیِ آبان را با خود گرفت و بُرد پاییز برگریز گذر کرد و بعد از آن باران در بُهت ِسردِ پنجره ها یخ زد صحرا در...
-
از قابِ خود بیرون بزن
شنبه 28 مهر 1397 16:36
۵ آذر ۱۳۹۶ از قابِ خود بیرون بزن ای مردِ تکراری ! تا مثلِ چشمه بارها از خود شوی جاری پرواز کن، پرواز کن، از آسمان بگذر تا دست در دستِ خدای ِ خویش بُگذاری از هفت وادی، هفت منزل، هفت شب رد شو ! تا مست گردی زالتذاذِ کشفِ بیداری.. در غارهای روح ِ خود چلّه نشینی کن تا صاف گردی چون شرابِ نابِ درباری آنگاه تا با جوششِ دریای...
-
“پرواز”
شنبه 28 مهر 1397 16:34
۲۴ آبان ۱۳۹۶ “شهاب گودرزی” عمری در آرزوی پرواز بودم عمری در جستجوی پرواز امّا در تنگنای پَستِ زمین به آن نرسیدم شاید مرگ مَجالی برای پَروازم باشد پس وقتی که مُردم مرا با باران غُسل دهید! در کَفنِ ابر بپیچانید و در حوالیِ ماه در دوردستِ آسمان رها کنید…! یدالله گودرزی (شهاب) چشمان من شبیهِ تو هرگز ندیده است قُربانِ آن...
-
رودِ تنهاییِ من !
چهارشنبه 25 مهر 1397 15:12
۱۹ شهریور ۱۳۹۶ رودِ تنهاییِ من تا ابدیت جاری است رودِ تنهاییِ من ماضیِ استمراری است زندگی مثل همین قصّه ی تنهایی من اختیاری است که در ذاتِ خودش اِجباری است دل که دل نیست، بلوری ست که از فرطِ غبار مثل یک ظرفِ عتیقه تَهِ یک انباری است! موشها ذهنِ مرا، روحِ مرا می کاوند! چند وقتی ست میانِ تنِ من حفّاری است درّه ها حاصلِ...
-
چهارشنبه 25 مهر 1397 15:10
۱۱ شهریور ۱۳۹۶ یکی از پیشنهادها برای تمرین نویسندگی، ذوق آزمایی و هنر آفرینی در زمینه داستان نویسی است.داستان و داستانک از کهن ترین و جذاب ترین قالب های هنری است که در ایران هم سابقه ای در حد پیدایش زبان دارد. به موضوع ، طرح و درونمایه داستانک فکر کنید، داستانک شما حداکثر از هزار وپانصد کلمه بیشتر نباشد، دیگر بسته به...
-
اول شهریور
چهارشنبه 25 مهر 1397 15:09
۱ شهریور ۱۳۹۶ ای هوای تو پُر از گرمیِ شهریورِ من ! شانه ی برفیِ تو داغتر از آذرِ من تا به خلوتگه خورشیدیِ تو سربکشد پیچکِ پای تو شد ساقه ی نیلوفرِ من دم به دم شعله دمیدی تو و روشن کردی آتشی را که نفس می کشد از بستر من سایه ی دست تو در بارشِ تنهایی ها مثل یک تکـّه ی ابراست به روی سر من مهر و آبان و دی و بهمن و اسفند...
-
محرمانه ها
چهارشنبه 25 مهر 1397 15:05
۱۱ تیر ۱۳۹۶ تا بر لبِ تو زمزمه ی عاشقانه هاست با من هوای غرق شدن در ترانه هاست عاشق شدن چه حال غریبی ست،خوبِ من! لرزیدنِ نگاه و دل و دست و شانه هاست! بایک نگاهِ ساده دل از دست می دهم دنیا همین معاشقه ی دام ودانه هاست ! باران دوباره برتنِ من بوسه می زَنَد وقتی که چشمهای تو غرقِ نشانه هاست تکرار ویاس، نقطه ِ پایانِ...
-
نوسال و نوروزتان مبارک !
چهارشنبه 25 مهر 1397 15:01
یدالله گودرزی من عاشق یار تازه ای خواهم شد دربند قرار تازه ای خواهم شد این کهنگی مرا به پاییز ببخش ! من با تو بهار تازه ای خواهم شد یدالله گودرزی (شهاب) دوباره یک جهان گلبوسه دارد لب هر پنجره گل می گذارد زمین را حال خوبی دست داده بهاران باز دارد می بهارد ! یدالله گودرزی (شهاب) سال مار و موش سال گوسفند و گاو سال ارنب و...
-
جشن رویش
چهارشنبه 25 مهر 1397 14:59
درختان شعر مجسمند،اسفند ماه در سراسر ایران شعر بکاریم. شهاب گودرزی داره کم کم زمین می میره از درد داره می پوسه بی باغ و پرنده گیاه و ماهی و ساحل تلف شد کسی نیست زخم دریا رو ببنده! صدای سرفه های خشک جنگل صدای خواهش یک جرعه آبه یکی نیس بین آدمها بفهمه ته این راه بی حاصل سرابه نفس می گیره باید یاوری کرد باید دوری کنیم از...
-
” سعادت آباد “
چهارشنبه 25 مهر 1397 14:53
از میدان کاج تا چهارراه سرو را پوشانده است برف بر چشم انداز نگاه من می بارد تا برج میلاد که از همه ی سروها و کاجها قدبلندتر است و مثل یک آدم بلاتکلیف در سرمای این همه برف یخ زده است ! دربند، شانه هایش را می تکاند و برف قل می خورد و از میدان بهمن می گذرد تا بهشت زهرا که به سپیدی می زند …. پارویت را بردار که زیر این همه...
-
خبر ، تلاقی ِ سنگینِ پُتک و آینه بود
یکشنبه 1 اسفند 1395 11:03
۱۸ بهمن ۱۳۹۵ برای دوستِ دیرین ، جاودانیاد حسن جوهرچی که ساده تراز رویا پرکشید ،به پاس سالهای همکاری وهمراهی … شبیهِ نرمیِ یک ابر، مهربان بودی همیشه خنده به لب بودی و جوان بودی صداقتِ هنر از جوهرِ تو پیدا بود و عشق کارِ تو بود و تو کاردان بودی میانِ چشمه ی مهتاب می درخشیدی شبیهِ آینه بینِ ستارگان بودی حریمِ امنیت و عشق...
-
مثل پلاسکو!
یکشنبه 1 اسفند 1395 11:01
۳۰ دی ۱۳۹۵ به روی شانه ی غربت فرو ریخت شبیه برجی از وحشت ، فرو ریخت دلم مثل « پلاسکو» شعله ور شد میان بهت یک ملت فرو ریخت !! #شهاب_گودرزی/۳۰دی۹۵ زمانه شعله ور می شـد،زمیـن و آسمان می سوخت شب از تنهایی خود ،کهکشان در کهکشان می سوخت چنان در معـرض دریای آتش ، عاشـقان بودنند که از هُرم نگاه عشق، مغز استخوان می سوخت چنان...
-
از شعر بلند : “عشقی بی نظیر برای زنی استثنایی”
یکشنبه 1 اسفند 1395 11:00
۲۵ دی ۱۳۹۵ بیشترین چیزی که در عشق تو آزارم می دهد این است که چرا نمی توانم بیشتر دوستت بدارم وبیشترین چیزی که درباره حواس پنجگانه عذابم می دهد این است که چرا آنها فقط پنج تا هستند نه بیشتر؟! زنی بی نظیر چون تو به حواس بسیار و استثنایی نیاز دارد به عشق های استثنائی و اشکهای استثنایی… بیشترین چیزی که درباره« زبان» آزارم...
-
ترانه “راهِ شب”
یکشنبه 1 اسفند 1395 10:51
۱۵ شهریور ۱۳۹۵ لحظه ها پُر از سکوتن لحظه ها پُر از سپیده یه قطار از توو سیاهی راهشو ادامه می ده یه قطار ِ بی توقف با مسافرای خوشبخت توی رویای شبونه همگی خیالشون تخت راه شب مثل قطاره مقصدش سپیده ی صبح روی موج شب سواره هاله ی دمیده ی صبح راه شب مثل یه راهه راهی از صدا لبالب آخرش طلا می باره جاده ی نقره ای ِ شب لحظه ها...
-
چند شعر از نزار قبانی
یکشنبه 1 اسفند 1395 10:49
۳ شهریور ۱۳۹۵ “سناریو” از عشق ورزی در پرده وبازی کردن نقش عشّاق کلاسیک خسته شده ام می خواهم پرده را بالا بزنم سناریو را پاره کنم و مقابل همه داد بزنم من عاشقی معاصرم و به کوری چشم روزگار معشوق من تویی! *نزارقبانی *ترجمه: یداله گودرزی(شهاب) “شاهکار” هنگامی که از برجسته ترین شعرم که زندگی و آرزوهایم را به پایش ریخته...
-
آنک غزالِ غزل !
یکشنبه 1 اسفند 1395 10:48
۲۸ تیر ۱۳۹۵ با من بگو که همرهِ من پیر می شوی یا آنکه بینِ راه، ز من سیر می شوی؟! ای ماهِ دوردستِ من، ای ماهیِ گُریز! کی در میانِ بِرکه به زنجیر می شوی؟! چون چکه ای ز نور، درآیینه می چِکی آنگاه مثلِ آینه تکثیر می شوی رویای صادقی که سرانجام می رسی یک خوابِ عاشقانه که تعبیر می شوی چین می خورَد نگاهِ غم انگیزِ آینه وقتی ز...
-
غزل کرگدن
یکشنبه 1 اسفند 1395 10:47
۱۴ تیر ۱۳۹۵ کرگدن پوستی از وحشتِ سرما دارد کرگدن چشم به سرسختیِ فردا دارد! می کشد طالعِ تنهاییِ خود را بر دوش گرچه انگار تنی سخت شکیبا دارد کرگدن بُهتِ زمان است که با اندوهش روی پیشانیِ تبدارِ زمین جا دارد توی یک دشت که از هر هَیَجانی خالی است کرگدن، کوهتر از کوه، تماشا دارد! کرگدن این مَنِ تنهاست که در چشمانش بُغضِ...