۳۱ شهریور ۱۳۹۴
در معـرض دریای آتش
زمانه شعله ور می شـد،زمیـن و آسمان می سوخت
شب از تنهایی خود ،کهکشان در کهکشان می سوخت
چنان در معـرض دریای آتش ، عاشـقان بودنند
که از هُرم نگاه عشق، مغز استخوان می سوخت
چنان می سـوختم در خـود که در آن بـرزخ وحشی
عرق می ریخت روح من ، زبانم در دهان می سوخت
در آن شب، گیسوان آتش از عمق سیاهی ها
رها می گشت در باد و تمام گیسوان می سوخت
چه شب ها شانه هایـت، تکیه گاه غـربت مـن بود
میان شعله ها،آن شانه های مهربان می سوخت
عطـش بود و غریبـی بود و آتش در میان می ریخت
تمام من، تمام من در آن شب بی امان می سوخت !
# یدالله گودرزی
ای خاک! (برای ایران ِ کوهوار)
روح تنهای تورا آینه دارم ای خاک!
پیشِ آیینه ی تو مثلِ غبارم ای خاک!
وسعتِ شرقی تو دشتِ شقایق شده است
دوست دارم که براین دشت ببارم ای خاک
همه ی سعی من این است دراین قحطیِ عشق
که تورا سبزتر ازقبل بکارم ای خاک!
در دلت-این تپشِ نبضِ زمین- خیمه زده است
ریشه های کُهنِ ایل وتبارم ای خاک
آرزو می کنم ای بسترِیارانِ شهید
لحظه ی مرگ تو باشی به کنارم ای خاک!
تو همه دار و ندارِ دلِ تنهای منی!
گرچه حتی وجبی از تو ندارم ای خاک!
# یدالله گودرزی
حماسه خرمشهر
ای عطر نجیب نان و گندم.
در موسم سبز فصل پنجم
ای شهر همیشه سبز و خرم.
از خاطره ها نمی شوی گم.
این خسته ی کوله بار بسته
با یاد تو می کند تکلم
یک شروه ،دو بیتی و حماسه
یک کوچه، ترانه و ترنم
اینها همه ارمغانی از ماست
با خنده و شادی و تبسم
برخیز و به پاکن آتش و شور
ای مستی خفته در دلِ خُم.
چیزی به کفم ندارم، ای سبز
جز یک دو سه بیت دست چندم
… با این همه زنده ای همیشه
در جاری خاطرات مردم
# یدالله گودرزی