فرصتی برای پرنده شدن

سروده ها و نگاشته های یدالله گودرزی

فرصتی برای پرنده شدن

سروده ها و نگاشته های یدالله گودرزی

نوسال و نوروزتان مبارک !



یدالله گودرزی

من عاشق یار تازه ای خواهم شد
دربند قرار تازه ای خواهم شد
این کهنگی مرا به پاییز ببخش !من با تو بهار تازه ای خواهم شد
یدالله گودرزی (شهاب)

دوباره یک جهان گلبوسه دارد
لب هر پنجره گل می گذارد
زمین را حال خوبی دست داده
بهاران باز دارد می بهارد!


یدالله گودرزی (شهاب)

 

سال مار و موش
سال گوسفند و گاو
سال ارنب و خروس
سال خوک!
سال ببر یا پلنگ
سال گربه و نهنگ 
راستی !
سال « آدمی » کجاست..؟!
 
یدالله گودرزی
۵ فروردین ۱۳۹۶

جشن رویش



درختان شعر مجسمند،اسفند ماه  در سراسر ایران شعر بکاریم.

 

شهاب گودرزی

داره کم کم زمین می میره از درد
داره می پوسه بی باغ و پرنده
گیاه و ماهی و ساحل تلف شد
کسی نیست زخم دریا رو ببنده!

صدای سرفه های خشک جنگل
صدای خواهش یک جرعه آبه
یکی نیس بین آدمها بفهمه
ته این راه بی حاصل سرابه

نفس می گیره باید یاوری کرد
باید دوری کنیم از دود و افیون
باید هر جا درخت و گل بکاریم
نگهبانی کنیم از باد و بارون

باید زودتر هوای جنگلو داشت
باید دست درختارو بگیریم
با جشن رویش سبز درختا
جلوی مرگ دنیارو بگیریم

ما دردای زمین رو بر می داریم
ما دست هر درختو می فشاریم
با شال رنگی رنگین کمونا

رو زخمای زمین مرهم می ذاریم..


*یدالله گودرزی (شهاب)


۸ اسفند ۱۳۹۵

” سعادت آباد “



از میدان کاج
تا چهارراه سرو را پوشانده است
برف بر چشم انداز نگاه من می بارد
تا برج میلاد
که از همه ی سروها و کاجها قدبلندتر است
و مثل یک آدم بلاتکلیف
در سرمای این همه برف
یخ زده است!
دربند، شانه هایش را می تکاند
و برف قل می خورد
و از میدان بهمن می گذرد
تا بهشت زهرا
که به سپیدی می زند….

پارویت را بردار
که زیر این همه برف
رویاهای بسیاری مدفون شده است


#شهاب_گودرزی

۱ اسفند ۱۳۹۵

خبر ، تلاقی ِ سنگینِ پُتک و آینه بود

۱۸ بهمن ۱۳۹۵

برای دوستِ دیرین ، جاودانیاد حسن جوهرچی که ساده تراز رویا پرکشید ،به پاس سالهای همکاری وهمراهی

 

شبیهِ نرمیِ یک ابر، مهربان بودی

 

همیشه خنده به لب بودی و جوان بودی

 

صداقتِ هنر از جوهرِ تو پیدا بود

 

و عشق کارِ تو بود و تو کاردان بودی

 

میانِ چشمه ی مهتاب می درخشیدی

 

شبیهِ آینه بینِ ستارگان بودی

 

حریمِ امنیت و عشق ،” در پناهِ تو ” بود

 

میانِ زندگی خویش ، قهرمان بودی

 

اگر چه قصه ی تو عاشقانه شد آغاز

 

تو انتهای غم انگیزِ داستان بودی

 

خبر ، تلاقی ِ سنگینِ پُتک و آینه بود

 

تو چون شکفتنِ یک بُغضِ ناگهان بودی

 

حدیثِ رفتنِ تو ساده تر ز رویا بود

 

به روی ِ هودَجِ بالِ پرندگان بودی…..>

 

یدالله گودرزی (شهاب)

مثل پلاسکو!

۳۰ دی ۱۳۹۵

به روی شانه ی غربت فرو ریخت

شبیه برجی از وحشت ، فرو ریخت

دلم مثل « پلاسکو» شعله ور شد

میان بهت یک ملت فرو ریخت !!

#شهاب_گودرزی/۳۰دی۹۵


زمانه شعله ور می شـد،زمیـن و آسمان می سوخت
شب از تنهایی خود ،کهکشان در کهکشان می سوخت

چنان در معـرض دریای آتش ، عاشـقان بودنند
که از هُرم نگاه عشق، مغز استخوان می سوخت

چنان می سـوختم در خـود که در آن بـرزخ وحشی
عرق می ریخت روح من ، زبانم در دهان می سوخت

در آن شب، گیسوان آتش از عمق سیاهی ها
رها می گشت در باد و تمام گیسوان می سوخت

چه شب ها شانه هایـت، تکیه گاه غـربت مـن بود
میان شعله ها،آن شانه های مهربان می سوخت

عطـش بود و غریبـی بود و آتش در میان می ریخت
تمام من، تمام من در آن شب بی امان می سوخت

#شهاب_گودرزی