فرصتی برای پرنده شدن

سروده ها و نگاشته های یدالله گودرزی

فرصتی برای پرنده شدن

سروده ها و نگاشته های یدالله گودرزی

” حس آمیزی”


۱۲ اسفند ۱۳۹۶

 

تو را با دستهایم می بینم،

با لبانم می بویم

و با چشم هایم می چِشَم !

هر روز صبح

صدایت را می نوشم

و نگاهت را می شنوم !

تو رساترین

و زیباترین حسـآمیزیِ منی !


یدالله گودرزی (شهاب)

 

…و اما غزل
زیبایی چشمانِ تو حاشاشُدنی نیست*

این چشمه ی راز است که معناشدنی نیست

 

آیینه که آیینِ زلالی ست مرامش

در معرض ِ چشمانِ تو پیداشدنی نیست

 

از چارطرف ظلمتِ موی تو وزیده است

این یک شبِ محض است که فرداشدنی نیست

 

پلکی بزن ای ماه که عُشّاق بریدند

این پنجره ی بسته چرا واشدنی نیست؟!

 

نیلوفرِ این حنجره در خویش تپیده است

این بُغضِ گلوگیر شکوفاشدنی نیست

 

ای کاش که آن وعده ی دیرینه بیاید

این آرزوی سوخته امّا شدنی نیست

 

« ما گمشده در گمشده در گمشده هستیم»

این گمشده در گمشده پیداشدنی نیست…!

 

یدالله گودرزی (شهاب)

*وقتی شب چشمان تو فردا شدنی نیست

بر حسرت من روزنه ای وا شدنی نیست(محمدرضاروزبه)

در بندر شانه هایت

۲۴ دی ۱۳۹۶

شهاب گودرزی


مهم نیست دریا
سَرِ خورشید را زیرِ آب کند
مهم نیست آسمان
ماه را سر به نیست کند
و ستارگان را بتارانَد 
من به خدایی دل سپرده ام
که در پوستِ تو زندگی می کند !
 
شبها که بادها
در روح من تنوره می کشند
در بندرِ شانه هایت لنگر می اندازم
و سر بر سخت ترین صخره می گذارم
تا آنگاه که سوسوی آن دو فانوس
خاموش شود
و در سکوت، آغوش ِ تو
چون کِشتیِ سرنگونی
در مِه فرو رَوَد !

یدالله_گودرزی(شهاب)

” درد جاودانگی “

مردان برای جاودانگی می جنگند

ماه را فتح می کنند

می نویسند

کشور گُشایی می کنند

می کُشند و کُشته می شوند…

اما زنان برای جاودانگی کافی ست

معشوقِ شاعری شوند

تا نام و یادشان را در شعر

جاودانه کند !


یدالله گودرزی (شهاب)


ازاین سَمومِ نَفَس سوز


۱۳ دی ۱۳۹۶

دلم گرفته از این آسمانِ دودآلود

ازاین تراکمِ غُربت به زیرِ چرخِ کبود


ازاین سَمومِ نَفَس سوز و این تَراخُمِ اَخم

ازاین هوای پُر ازسُرب و نایِ دوداندود!


وفورِ این همه زردی میانِ دودِ سیاه

فضای عاطفه را باز می کند محدود


چه آسمانِ خسیسی! چه بادِ بی حالی!

کجاست بارشِ بارانِ ابرهای حَسود؟!


نشانِ شیطنتِ کودکانِ باغ کجاست؟

چه سینه های زُلالی دراین هوا فرسود


کجاست خنده ی باران؟کجاست رقصِ درخت

کجاست شُرشُرِ آوازِ شاعرانه ی رود؟!


ازاین نسیمِ سِتَروَن گلایه مندم من

به سویِ آبیِ دریا دریچه ای نگشود..!


 

یدالله گودرزی (شهاب)

«پاییزِ برگْریز »



پاییزِ برگریز

مانند یک مسافر ِغمگین

از کوچه های ابریِ آذر

عبور کرد

و کوله بار ِ رنگیِ خود را

بر دوشِ خُشکِ درختان نهاد

 

پاییز برگریز

با گامهای ریز

از روی سنگفرشِ زردِ خیابان گذشت

با مهرِ مهربان وداع کرد

و دستِ آبیِ آبان را

با خود گرفت و بُرد

 

پاییز برگریز گذر کرد و بعد از آن

باران

در بُهت ِسردِ پنجره ها یخ زد

صحرا

در چشمِ سبزِ درختان

سپید شد !

پاییز رفته بود

وَ یلدا

با چشم هایی از بلور و بنفشه

                    می گریست !


#یدالله_گودرزی(شهاب)

از قابِ خود بیرون بزن


۵ آذر ۱۳۹۶

 

از قابِ خود بیرون بزن ای مردِ تکراری !

تا مثلِ چشمه بارها از خود شوی جاری

پرواز کن، پرواز کن، از آسمان بگذر

تا دست در دستِ خدای ِ خویش بُگذاری

از هفت وادی، هفت منزل، هفت شب رد شو !

تا مست گردی زالتذاذِ کشفِ بیداری..

در غارهای روح ِ خود چلّه نشینی کن

تا صاف گردی چون شرابِ نابِ درباری

آنگاه تا با جوششِ دریای پنهانت

از ژرفنای اندرونت  پرده بَرداری

تو کهکشانی دیگری، نو باش، نوتَر باش !

در تو جهانی دیگر است از عشق، پنداری

***

دنیا سَرِ تازه شُدن دارد، تجلّی کن !

از قابِ خود بیرون بزن ای مردِ تکراری..

یدالله گودرزی (شهاب)