فرصتی برای پرنده شدن

سروده ها و نگاشته های یدالله گودرزی

فرصتی برای پرنده شدن

سروده ها و نگاشته های یدالله گودرزی

من شاعر فیروزه های لاجوردم

۲۵ شهریور ۱۳۹۷

سرشاری از احساس ای پاریسِ بارانی

وقتی که از آرامش و از عشق می خوانی

در روزهایت چکه چکه می چکد خورشید

شبهای تو چون تکّه های روز نورانی

با رقص نور و شورِ آدمها سرت گرم است

“ایفل” برایت صحنه را کرده چراغانی

در تو هزاران چون ونوس غرقِ تماشایند

سرشاری از استوره های نابِ یونانی

درپیش چشم عاشقان، جاری ست رودِ سِن

هر آدم عاشق می شود  اینجا  به آسانی!

**

.. امّا ازاین سیلابِ زیبایی زده بیرون

شورابه های چرکیِ یک زخم پنهانی

در ایستگاهِ آخرین متروی شب،خیس است

یک جُفت چشم ِبیقرارِ داغ و توفانی

از فقر می گرید کسی در پیشِ چشم تو

سرشاری از اندوه ای پاریسِ بارانی !


یدالله گودرزی

(پاریس/شهریور۹۷)

 
من یک غریب بی پناه و دوره گردم
بُگذار گِرداگردِ چشمانت بگردم


آن چشمها، عطّار نیشابوری ام کرد
من شاعر فیروزه های لاجوردم


آبی تر از چشمانِ تو هرگز ندیدم
من دل به دریا می زنم دریانوردم


آواره ام، چون کولیانِ بی سرانجام
دیوانه ام، با اندرونم در نبردم


می خواهمت ای سرنوشتِ ارغوانی
عمری اگرچه در پی ات تاخیر کردم


قطعی ترین بُرهانِ ایمانم تویی، تو!

باور مکن از انتخابم باز گردم


آخر به قلبِ سُرخِ خنجر می زنم من!

پایانِ خونینِ شهابِ سهروردم !


#یدالله_گودرزی

تیتراژ قرار آسمانی

۹ خرداد ۱۳۹۷


ترانه قرار آسمانی

شعر: یدالله گودرزی(شهاب)

آهنگ: مهرزاد و میلاد عسکری – تنظیم: شعیب عرب (گروه آوان ).بشنوید:

پخش‌کننده صوت


یدالله گودرزی

روزی هزاربار به در می زند سکوت !

۲۸ فروردین ۱۳۹۷


در این غروبِ سرد، تَشَر می زند سکوت

امشب دوباره سازِ دگر می زند سکوت

 

وقتی دهانِ پنجره ها بسته می شود

یعنی که بی ملاحظه پر می زند سکوت

 

خورشید مُرده است و در این زمهریرِ مرگ

در لا به لای آینه سر می زند سکوت!

 

وقتی زبانِ زنجره ها را بُریده اند

بر حنجرِ ترانه، تبر می زند سکوت

 

نقشی شبیه بُغضِ کبودِ کبوتران

در کوچه های سردِ سحر می زند سکوت

 

…من در اتاقِ کوچکِ خود فکر می کنم

روزی هزاربار به در می زند سکوت !

 

یدالله گودرزی (شهاب)

✅ آنک غزل

بوی سیب از بُنِ گیسوی تو جاری شده است

از نسیمِ خوشِ آن، خانه بهاری شده است


هر نفس سوره ای از باغِ دلت می روید
بلبل از خواندنِ آیات تو قاری شده است


می زند نبض زمین، موقعِ خندیدنِ تو!
سنگ از دیدنِ روی تو قناری شده است!


طاقِ ابروی تو چتری ست به روی سرِ من

سقفِ بارانیِ آن، آینه کاری شده است!


در هوای تو پریشان به بیابان زده ام

دل بی طاقتِ من زائرِ زاری شده است


واژه از وصف دو چشمانِ تو عاجز مانده است

شعرِ من پیشِ نگاهِ تو شعاری شده است…!


یدالله گودرزی (شهاب)

“یاد “


۲۶ اسفند ۱۳۹۶

لحظه ها خاموشند

یادِ تو مثلِ نسیمی روشن

روی تاریکیِ یکدستِ سکوت

طرحی از نور و صدا می ریزد

ناگهان

خاطره های خاموش

بی هوا

         جان می گیرند…!

**

با تو این روزنه ی شب زده روشن می شُد

با تو خاکسترِ اندیشه ی ما

گُل می داد

تو نزول ِ گل و باران بودی

  حُرمتِ نان بودی

روبروی دلِ بی کینه ی تو

           دلِ آیینه ی تو

          کفر، ایمان می شُد

تو به ما جُرئتِ پرسش دادی

غنچه ها نام تو را می گفتند

با تو می شد گل بود

با تو می شد گل کرد

با تو تَن ، جان می شد

غول،

     انسان می شد!

 

یدالله گودرزی (شهاب)