فرصتی برای پرنده شدن

سروده ها و نگاشته های یدالله گودرزی

فرصتی برای پرنده شدن

سروده ها و نگاشته های یدالله گودرزی

” آنک “های من :

۲۲ مهر ۱۳۹۲

۱
تنهایی کافه ی من است
روزانه
دو سه باری به آنجا سر می زنم
روبروی خودم می نشینم
وقهوه می نوشم!
۲
آنقدر بدقولی که می ترسم
سرِ قرار ِ قیامت هم
حاضر نشوی!
۳
در ریاضیات من
یک منهای دو
یعنی
یک منهای تو
که مساویِ با هیچ است!
۴
تب کرده ام
قرصِ ماه را به من بده
ابر را زیرِ سرم بگذار
و ملافه ی نقره کوبِ شب را رویم بکش
تا بخوابم!
۵
دزدیدنت کاری ندارد!
فقط نمی دانم
عطرِ تورا چگونه پنهان کنم
تا مرا لو ندهد !
۶
هر بار که قطاری می گذرد
سوت ِ خاطراتِ تو
در ذهنم می پیچد !
۷
ای یار!
سنگین تر از آوار
دست از سرم بردار !

*یداللَّه گودرزى(شهاب)
yadollah_goodarzi@yahoo.com

بارانی ها

۱ مهر ۱۳۹۲

پاییز رنگ رنگ فرارسیده وما جشم براه بارانیم!

نگاهت عاشقی جز من ندارد
دلم را دست باران می سپارد
به یادت می روم در زیر باران
تو را با را ن به یاد من می آرد
**
پر از رویای سبز نوبهاریم
برای دیدن تو بی قراریم
بباران بر وجود تشنه ی ما
ببین! باران تو را چشم انتظاریم
**
وجود تو حضوری بی زوال است
فراموشت کنم ؟!هرگز، محال است
برای دیدن خورشید رویت
دلم ابری تر از صبح شمال است!
**
خداوندا دلم را دل بفرما
مرا کامل تر از کامل بفرما
دلم گل کرد در آیات باران
تمام سوره را نازل بفرما!
**
چو کودک زیر باران می دویدم
چه نجواهایی از باران شنیدم
من از آیات سبز آفرینش
تماشایی تر از باران ندیدم!
**
تو ابر مهربانی، بی کرانی
فراتراز زمین و آسمانی
تو بارانی ترین فصل جهانی
بباران بر دلم تا می توانی!
**
تو آن باران تند بی قراری
که راهی غیر باریدن نداری
نمی ماند نشانی از بدی ها
اگر بر تک تک دلها بباری
**
طنین آشنای برف و باران
ببین اکنون صدای برف و باران
زلالی و سپیدی در هم آمیخت
میان خنده های برف و باران

*یدالله گودرزی*


از سکوت و نگاه !

۲ شهریور ۱۳۹۲

از سکوت!
ای آنکه پیش آینه سرشاری از سکوت
حرفی بزن،بگو به من اسراری از سکوت…
گفتم سوالهای مرا پاسخی بده
اما جوابهای تو، تکراری از سکوت
من آینه ،نگاه نجیب تو آینه
اما گرفته آینه زنگاری از سکوت!
بیهوده است هر چه که می گویم ای غریب
بین من وتو سد شده دیواری از سکوت
ای مرد! ای صدای صداهای پیش از این
برتو چه رفته است که سرشاری ازسکوت؟!
با این همه صدای شکفتن که در تو هست
می دانم ای عزیز که بیزاری از سکوت….

*یداللَّه گودرزى(شهاب)
نگاه
هلا که می نگری رازناک و پنهانی
منم شهید نگاهِ تو هیچ می دانی؟!
بیا عبور کن از کوچه های شهر و ببین
ز چلچراغ نگاهت شده چراغانی
هوای ابری چشمم همیشه بارانی است
دلت اگر که بخواهد هوای بارانی!
من از طریقه ی کارَت درست فهمیدم
که سعی می کنی آری مرا بگریانی
برای این دل پنهان میان گیسوی تو
نبوده است نشانی به جز پریشانی
منم کتاب رها گشته در تلاطم باد
از این کتاب چرا یک ورق نمی خوانی؟!

*یداللَّه گودرزى(شهاب)
yadollah_goodarzi@yahoo.com

یک کوفه غربت ۵ مرداد ۱۳۹۲

اوزان دوری برای کسانی که تازه غزلسرایی را شروع کرده اند جذابیت ویژه ای دارد. وزن دوری یا متناوب ، وزنی است که هر مصراع آن از دو قسمت تشکیل می شود و قسمت دوم، تکراروزن قسمت اول است.البته بعضی ها در کاربرد این اوزان افراط می کنند که مطلوب نیست.دو غزل ازسروده های پیشینم را دراین اوزان تقدیم می کنم و ایام شهادت امام علی (ع) را تسلیت می گویم
یک کوفه غربت
این کیست این بی کرانه؟این مرد تنهای تنها
می آید از سمت ابهام ،می آید از سمت رویا
یک کوفه غربت به دوشش یک بافه محنت به دستش
برشانه های ستبرش ،زخم خیانت شکوفا
در لحظه های عبادت ،پروانه های قنوتش
پر می گرفتند آرام تا آن سوی آسمانها
می رفت سوی یتیمان ،با دستهایی پر از نان
در چشمهای زلالش بی تابی شرم پیدا
آیینه ی آسمان بود ،تصویری از کهکشان بود
آن بی نشان مثل صحرا ،آن بی کران مثل دریا
عقل ازتحیرزمین خورد،منطق به بن بست برخورد
شب پیش چشمانش افسرد ،او کیست آیا؟خدایا!
هرگز کسی در دو عالم ،در این جهان پر از غم
اینگونه چون او نبوده است ، تنهای تنهای تنها!

*یدالله گودرزی
از تهی سرشار
شب تراوید از نگاه تو، آسمان شد از تهی سرشار
شب به چشمانم هجوم آورد، شد به روی شانه ام آوار
از فراسوهای ناپیدا آمدند اشباحِ هول آور
سرکشید از پشت سر، سایه، قد کشید از روبه رو دیوار
بی تو در اوج غریبی باز قصه ی دیرینه شد آغاز
این منم از بی کسی رنجور، این منم از عاشقی ناچار
این منم تنهاترین عاشق، بازگشته از کنار تو
ای نشان بی نشان ای عشق، ای بهار جاودان ای یار!
بی تو در این چرخه ی تکرار بر مدار خویش می گردم
گشته ا م از زندگانی سیر، گشته ا م از آسمان بیزار
حجم شب بر دوش من مانده ست، شب مرا تا تیرگی خوانده ست
پس بیا ای روشنا! شب را از نحیفِ شانه ا م بردار!
این که گفتم شب ترین شب بود، قصّه ی یلداترین شب بود
چشم های خسته خوابیدند، من ولی در طولِ شب بیدار…

*یدالله گودرزی

دوبیتی های باران خورده!

بیا فرش بهاران را ببافیم
کلاف ابر بی جان را ببافیم
کنار هم من و تو تا خود صبح
بیا گیسوی باران را ببافیم!
****
تو و رویای بی پایان جاده
تو و شورسفر پای پیاده
در این مقصد که همراهیم با هم
بگو حرف دلت را صاف و ساده !
****
نگاه تو غزل، قدت قصیده است
تنت زیباتر از شعر سپید است
دو دستت مثنوی، زلفت دو بیتی
خدای تو چه شعری آفریده است!!
****
شدم تسبیح سر گردان دستت
فدای آن نگاه می پرستت
منم در راستای بورسبازان
خریدار سهام چشم مستت!
****
اگرچه چشمی از الماس دارم
برای دیدنت وسواس دارم
نمی دانی دلم سرشار عشق است
که من هم آد مم، احساس دارم!
****
دلم در بند سر گردونی تو
بیا که خانه ام ارزونی تو
بدون پول پیش و بی اجاره
دلم شد واحد مسکونی تو!
****
نه در اردیبهشت من تو باغی
نه در شبهای سرد من چراغی
میان لحظه های بی تو بودن
چرا از من نمی گیری سراغی؟!

*یداللَّه گودرزى(شهاب)
yadollah_goodarzi@yahoo.com

و مثنوی روزها و سوزها
شنبه ورق زد دفتر دلتنگی ام را
تا جان ببخشد لحظه های سنگی ام را
یکشنبه از عمق سیاهی ناله سرداد
آمد خبر از گنگی روزی دگر داد
ظهر دوشنبه مثل بُهتی بی سرانجام
در روبه رویم قد کشید آرام آرام!
روز سه شنبه، تلخی تب بود و تکرار
بر شانه هایم لحظه های درد آوار
با چهارشنبه از گذارِ تب گذشتم
از چارراهِ و همگون شب گذشتم
در پنج شنبه ساعت دیواری آسود
سیگار غم با شعله ی اندوه شد دود
جمعه، تهی از خاطرات روشن تو
من ماندم و این روز خالی از تنِ تو
چون هفته های پیش گم شد هفته ی من
درد و دریغ از روزهای رفته ی من
ای عشق! آه ای فرصتِ پرواز برگرد
ای روز خوب با تو بودن، باز برگرد!
*یدالله گودرزی