۱۹ بهمن ۱۳۹۴
غرلی از دهه ی هفتاد
من ماندهام شکسته و پر بسته٬ در ابتدای راه تو ای تنها
تـنـهاتـر از نــگــاهِ تـوام امــروز٬ تـنـهاتـر از نـگاهِ تـو ای تنـها
این آسمان٬ زلالی دستانت٬ باران٬ شکوهِ شرقی ِ چشمانت
جز اشکهای سادهات اما چیست٬ در این میان گواه تو ای تنها؟
ای عصمتِ اصیل ِمعمایی٬ نیلوفر شبانهی بودایی
جز عشق ِ بیدریغ چه بود آیا٬ پیش خدا گناه تو ای تنها؟
رفتی و در ادامهی راه تو٬ باران گرفت و آینهها تر شد.
رفتی و در مقابل من جا ماند٬ چشمان سر به راه تو ای تنها
گر برق عشق چهره برافروزد٬ چشمی به داغ های دلت دوزد
ترسم تمام آینهها سوزد٬ از شعلههای آه تو ای تنها
من ماندهام شکسته و پر بسته٬ در ابتدای راه تو ای تنها…
*شهاب گودرزی
نه !
گلایه نمی کنم
کار از این حرفها گذشته است
این شهر
طعم قدمهایت را نخواهد چشید !
تو که سهل است
حتی باران
تهران را فراموش کرده است!
#شهاب_گودرزی_۳دی۱۳۹۴
برای حال هوا که مثل ما خوب نیست!
ببند پنجره را ، روحِ شهر آلوده ست
هوای شهر پُر از سُرب و سرفه و دوده ست
ببند پنجره را …آدمی بدونِ دَم است
نَفَس، پرنده ی مُرده،درخت فرسوده ست
هوا، حواله ی مرگ وترانه تعطیل است
نَفَس به ثانیه افتاده ، عشق نابوده ست !
ببند پنجره را …آسمان تهیدست است
هجوم ابرِ نَفَس سوز، توده در توده است
ازاین هوای تباهی اسید می بارد
دراین سَمومِ نَفَس گیر، عمر، بیهوده است
خیالِ راحتِ مسئول بی سیاستِ شهر
بدونِ ذره ای از ابتکار، آسوده است…!
#شهاب_گودرزی_۲۹آذر۱۳۹۴